آیا زندگی بعد از مرگ حقیقت دارد ؟


این پرسشی است با پاسخهای فراوان ! به جرات میتوان گفت که چند هزار سال است این پرسش بغرنج بشر را در حیرت فرو برده . پاسخگویی به این پرسش عمیق ، ادیان گوناگون را برانگیخته تا جوابی برای آن بیابند . بسیاری از انسانهایی که خود را مسیحی می نامند به بهشت و جهنم عقیده دارند . بر خلاف آنان ، هندوها معتقد به تناسخ می باشند . مسلمانها نیز عقیده دارند که روز داوری بعد از مرگ وجود خواهد داشت و در آن روز، انسانها در برابر خدا خواهند ایستاد ، درست همانطوریکه شخصی پا به درون محکمه میگذارد .

طبق عقاید اسلامی ، خدا بعد از ارزیابی زندگی گذشته شخص او را به بهشت یا به دوزخ آتشین خواهد فرستاد . بومیان استرالیا عقیده دارند که روح بشر فناناپذیر می باشد . برخی از قبایل آفریقایی هم بر این باورند که مردم بعد از مرگ به ارواح یا اشباح مبدل میگردند . در جوامع پیشرفته هم عقیده بر اینست که مردم بعد از مرگ ، روحشان در عالم بالا در جایی در پرواز است تا به نزد خدا برود چرا که خواست خدا چنین بوده است !
از دید یک مادر دل شکسته آمریکایی که پسر جوانش را از دست داد ، با این باور که پسرش  در جایی هنوز به زندگی ادامه میدهد ، به خود امید داده قدری تسلی می یابد. او گریه کنان مرتب آنچه را آموزش دیده بود تکرار میکرد و میگفت که : پسرش الان خوشحال است زیرا خدا میخواست تا اورا به نزد خود به آسمان ببرد .

  در حالیکه « هیچکس نمیتواند به یقین بداند که بعد از مرگ چه اتفاقی می افتد. »
گوناگونی پاسخهای داده شده به این پرسش ، در طی زمان به اندازه تعداد رسوم و عقاید پاسخدهندگان است لذا اکثر ادیان بر روی عقیده بنیادی وحدت نظر دارند که « چیزی درون شخص وجود دارد بنام نَفس ، روح ، روان یا شبح که فناناپذیر است و بعد از مرگ نیز به زندگی کردن ادامه میدهد . »
در هزاران فرقه و مذهب جهان مسیحیت ، اعتقاد به بقای روح جنبه عمومی پیدا کرده است . این اعتقاد هم یکی از تعالیم رسمی یهودیت می باشد . در هندویسم این عقیده اساس آموزش تناسخ است .
حال سئوال اینست که آیا ما واقعا نَفس یا روحی فناناپذیر داریم ؟ سرچشمه این عقیده از کجاست که وارد ادیان شده است ؟ همچنین اگر نَفس یا روح بعد از مرگ نتواند به بقای خود ادامه دهد ، پس چه امیدی برای مردگان وجود دارد ؟ آیا می توانیم به پاسخهای حقیقی و رضایت بخشی در این مورد دست یابیم ؟ مسلما ، ولی برای یافتن پاسخ صحیح اول بایستی نگاهی به ریشه و تعالیم بقای روح بیندازیم تا ببینیم آغاز آن چگونه بوده است تا هیچگونه شک و شبه ای برای کسی باقی نماند .
شما حتما نام « سقراط » ، این فیلسوف پرآوازه یونانی قرن پنجم قبل از میلاد را شنیده اید و حتما در باره او در کتب تاریخی نیز مطالبی خوانده اید . سقراط بخاطر عقیده بقای روح و اینکه از مرگ نباید هراس داشت ، دچار دردسر شد و سرانجام در محکمه ای در آتن به اتهام توهین به خدایان و منحرف کردن جوانان ، به مرگ با نوشیدن جام شوکران محکوم شد . (برگرفته از سایت عصر ایران ) باری ، در این رابطه « افلاطون » شاگرد سقراط ، این واقعه را در مقالاتی تحت عنوان « خطابه دفاعیه سقراط و فیدون » ذکر کرده است .

جالب است بدانید که سُقراط و افلاطون جزو اولین کسانی بودند که بقای روح را اشاعه دادند. معهذا ، آنان ابدا کننده این تعلیم نبودند . ریشه نظریه فناناپذیری بشر ، به مدتها پیش از زمان آنان باز میگردد ولی سقراط و افلاطون این نظریه را آراسته ، به تعلیمی فلسفی مبدل نمودند؛ به این شکل عقیده آنان نزد طبقه بافرهنگ آن عصر و همچنین آیندگان ، خوشایند و گیراتر می نمود .
یونانیانی که پیش از سُقراط و افلاطون می زیستند نیز بر این عقیده بودند که بعد از مرگ روح به زندگی ادامه میدهد . « فیثاغورس » ریاضی دان معروف یونانی قرن ششم قبل از میلاد ، عقیده داشت که روح یا روان انسان به بقای خود ادامه داده و همچنین حلول یا هجرت می کند . پیش از فیثاغورس ، « طالس میلیتوسی » که نخستین فیلسوف یونانی شناخته شده می باشد ، فکر میکرد نه فقط در انسان ، حیوان و گیاه بلکه در اشیایی همچون آهنربا نیز روح فناناپذیری وجود دارد چرا که آهنربا میتواند آهن را حرکت دهد .

یونانیان باستان مدعی بودند که ارواح مردگان با قایق از روخانه « استیکس » عبور داده شده و به قلمرو بسیار بزرگی در زیر زمین بنام « عالم اسفل » برده میشوند سپس در آنجا ، قضات در مورد ارواح حکم می کنند و عذاب در زندانی با دیوارهای بلند و یا زندگی در مکان سعادت و لذت را برای آنان مقرر می دارند .

در سرزمین پارس واقع در مشرق زمین ، در قرن هفتم قبل از میلاد پیامبری بنام « زرتشت » پا به عرصه جهان گذاشت . وی روش پرستشی را به مردم عرضه کرد که بعدها آئین زرتشتی نام گرفت . آئین زرتشتی ، دین امپراطوری پارس بود و این امپراطوری پیش از آنکه یونان بصورت ابرقدرتی درآید ، جهان را تحت سلطه خود داشت . در نوشته های زرتشتی چنین آمده است : « روان |اَشَوَن| یعنی درستکاران به جاودانگی و کامروایی خواهد پیوست و روان |دُروَند| یعنی دروغگویان ، براستی هماره در رنج خواهد بود . این فرمان را مزدا اهوره ، یعنی خدای خردمند با شهریاری مینوی خویش بر نهاده است. » ( برگرفته از: سرود دوم اُشتودگاه، یسنه ، هات 45 : 7 ) 

    آموزش بقای روح یا روان همچنین بخشی از مذهب پارسیان پیش از زرتشت بوده است. برای مثال: طوایفی که در زمان باستان در سرزمین ایران زندگی میکردند به ارواح مردگان توجه نموده و برای آنان خوراک و پوشاک فراهم میکردند به این مقصود که ایشان را برای زندگی در عالم ارواح اعانتی رسانیده باشند .
عقیده به زندگی بعد از مرگ یکی از اصول دین مصریان باستان نیز بوده است . مصریان بر این باور بودند که « اوزیریس » ، خدای بزرگ عالم ارواح در مورد روح شخص متوفی داوری خواهد کرد . باستان شناسی امروز ، اسناد و مدارکی دال بر این حقایق را در موزه تاریخ ملل بزرگ بریتانیا ، نگهداری میکند و دیدن این اسناد تاریخی برای علاقمندان آزاد است .

نکته دیگر اینکه ، شما حتما در فیلمهای گوناگون تاریخی موضوعاتی را در باره مصر دیده اید که مصریان مردگان خود را مومیایی کرده ، اجساد فراعین را در اهرام با عظمتی نگهداری می نمودند. حقیقت امر اینست که تهیه کننده گان اینگونه فیلمها مطالب خود را از بازیافته های تاریخی برداشت میکردند . از این رو تهیه کننده گان واقعیت های تاریخی ، تمایل داشتند تا مردم دنیای امروزی بهتر با مردم دوران باستان آشنا بشوند . مصریان نه تنها اجساد مردگان خود را مومیایی میکردند بلکه بر این باور بودند که با حفظ کردن بدن ، موجب نجات روح آنان میگردند .

از این رو تمدنهای متفاوت دوران باستان در مورد یک آموزش توافق نظر داشتند – بقای روح . آیا تمامی آن تمدنها این آموزش را از یک مکان دریافت کرده بودند ؟ نقطه آغاز این تفکر را میتوان در کتاب مذهب بابل و آشور ، چنین خواند : « در دنیای باستان تأثیر مذهب بابلی بر مصر ، پارس و یونان کاملا محسوس بود . » این کتاب توضیح میدهد که : « نظر به اولین ارتباطات میان مصر و بابل همانطوریکه الواح العُمرنا  نشان میدهد ، یقینا فرصت های فراوانی برای القاء نظرات و رسوم بابلی به درون آئینهای مصر ایجاد شده است .
آئین میترا در سرزمین پارس ، بوضوح نمایانگر نفوذ عقاید و تصورات بابلی است ... اختلاط فراوان ویژگیهای سامی در اساطیر یونان باستان و نیز در آئینهای پرستش یونانی اکنون چنان مورد پذیرش عموم محققین قرار گرفته که هر گونه بحث مضاعف در این زمینه غیرضروری می باشد . این ویژگیهای سامی اکثرا مختص بابل می باشند .

حال ببینیم که این عقیده  یعنی روح پس از مرگ انسان به زندگی ادامه میدهد ؟ چگونه وارد ادیان شرقی شد ! این سئوال حتی برای کسانیکه در جهان غرب زندگی می کنند جالب توجه است زیرا این عقیده نظر همه انسانها را در مورد آینده تحت تأثیر قرار میدهد. از آنجائیکه تعلیم فناناپذیری بودن انسان ویژگی مشترکی در اکثر ادیان امروزی دارد ، واقف بودن بر نحوه رشد و توسعه این عقیده حقیقتا میتواند موجب افزایش تبادل نظر و تفاهم شود .

آموزش تناسخ در هندویسم
در قرن ششم قبل از میلاد ، هنگامیکه فیثاغورس و پیروانش در یونان نظریه حلول روح را تبلیغ و از آن دفاع می کردند علمای هندو ساکن سواحل رودهای « سند و گنگ » در هندوستان در حال ترویج و گسترش همان عقیده بودند . آرتور توینبی تاریخدان ، شرح میدهد که ظهور همان زمان این عقیده « در جهان یونان و هندوستان نمی تواند تصادفی بوده باشد. » وی اشاره می کند و می گوید: « احتمالا یکی از عوامل [نافذ]  مشترک ، جوامع چادرنشین اروپایی – آسیایی بوده اند که در قرون هفتم و هشتم قبل از میلاد بسوی هندوستان ، جنوب غربی آسیای ، جلگه مجاور ساحل شمالی دریای سیاه ، شبه جزیره های بلکان و آناتولی سرازیر شد . » از قرار معلوم ، اقوام مهاجر اروپایی – آسیایی نظریه حلول روح را با خود به هندوستان بردند .
هندویسم مدتها پیش از آن زمان حدودا در سال 1500 قبل از میلاد با آمدن آریایی ها به آن سرزمین بنیانگذاری شده بود . از همان آغاز ، آئین هندو شامل این اعتقاد میشد که روح با بدن جسمانی متفاوت بوده و قادر است بعد از مرگ بدن ( جسم ) به زندگی ادامه دهد . سپس با گذشت زمان آموزش تناسخ ، نقطه اتکایی برای هندویسم امروزی شد ، از این رو  هر هندو نیکوکار به آن اعتقاد راسخ دارد .

چرخه تولد مجدد در بودایسم
پیدایش آئین بودا حدود سال 500 قبل از میلاد در سرزمین هندوستان بود . طبق روایت بودایی بنیانگذار بودایسم شاهزاده ای بنام  « سیدهارتا گواتما » که بعد از دریافت اشراق یا بصیرت، لقب « بودا » را گرفت . از آنجایی که این مذهب از هندویسم منشعب شده است ، تعالیم آن از بعضی لحاظ مشابه تعالیم  هندویسم می باشد . مطابق آموزش بودایسم ، موجودیت یا هستی ، چرخه مداومی از تولد مجدد و مرگ می باشد و مانند شرح هندویسم ، منزلت هر فردی در زندگی حاضر توسط اعمال وی در زندگی پیشین مشخص میشود .

معهذا آئین بودا در تعریف موجودیت ، به شخصیتی روحی که بعد از مرگ به زندگی ادامه میدهد ، اشاره نمیکند . آرنولد توینبی اظهار می کند : « بودا صرفا حالات روانی غیرمتداوم و گذرایی را در ذات انسان مشاهده کرد که توسط اشتیاق محض نگاه داشته میشوند. » با وجود این ، بودا معتقد بود که چیزی – وضعیتی یا نیرویی – از حیاتی به حیات دیگر منتقل میشود .

مطابق تعریف بودایسم ، در هنگام عدم فعالیت بدن یعنی مرگ ، این نیرو باز نمی ایستد بلکه مکررا به شکلی ظاهر شده ، موجب هستی مجدد میگردد که آنرا تولد مجدد می نامند.  عقیده بودایی در مورد زندگی پس از مرگ چنین است : « هستی تا ابد ادامه داشت مگر اینکه فرد به هدف نهایی ، نیروانا ، نائل آید یعنی رهایی از چرخه تولد مجدد. » وضعیت نیروانا نه لذت و سعادت ابدی است و نه وحدت با واقعیت غایی . نیروانا یعنی عدم وجود - « مکان بدون مرگ » ورای موجودیت فرد.
نهمین فرهنگ جدید دانشگاهی وبستر  ، نیروانا را اینطور معنی می کند: « مکان یا وضعیت فراموشی نگرانی ها ، درد و واقعیت اطراف. » با تعالیم و معنایی ، بودایی ها ترغیب میشوند که بجای جستجوی فناناپذیری ، به نیروانا نائل آیند و بدین شکل پا به فراسوی آن بگذارند .

بعدها با روند زندگی ایده و عقاید گوناگونی در آبادیها و جوامع مختلف این جهان هستی بوجود آمد که هندویسم و بودایسم بطور دیگری شکل گرفت . مثلا در کشور ژاپن پرستش اجداد   یکی از رسومات این مردم است . مذهب « شینتو » بمعنای راه خدایان ، در ژاپن تعلیم میدهد که اجداد در زندگی خارج از رویت ما و بصورت روحی به زندگی ادامه میدهند . مذهب شینتو شامل اعتقاداتی در رابطه با مسائل اخلاقی و رسوم مردم  است .

آئین شینتو در مورد زندگی پس از مرگ و بدلیل ترس از روح مردگان، اصلی را آموزش میدهد که باید برای آرامش روح مردگان مراسمی بنام « آرام کردن روح نیاکان » بوجود آورد که رفته رفته این اصل جزء آئین شینتو شد . مطابق عقیده شینتو ، روح به اصطلاح « آزاد » شخص متوفی هنوز دارای شخصیت خود بوده لیکن بدلیل مرگ ، آلوده می باشد . از این رو وقتی عزاداران مراسم یادبود برگزار می کنند ، روح شخص متوفی تطهیر شده بقدری که تمام خباثات از آن زدوده میشود و شخصیتی صلح جو و نیکوکار پیدا می کند . سپس زمانی خواهد رسید که روح جد به مقام ربانیت یا قیم و محافظ ترفیع می یابد . آئین شینتو همزمان با بودایسم وجود داشت و بعضی از تعالیم بودایی را نیز شامل میشد ، از جمله آموزش بهشت . بنابراین ، می توانیم مشاهده کنیم که عقیده فناناپذیری ، یکی از اصول و مبانی آئین شینتو می باشد.

حال ، چگونه این عقاید وارد ادیانی چون یهودیت ، مسیحیت و اسلام شد ؟ 
ریشه یهودیت به 4000 سال یعنی به ایام ابراهیم باز میگردد . نوشته های مقدس عبرانی از قرن شانزدهم قبل از میلاد به تحریر در آمدند و نگارش آنها پیش از زمانیکه سقراط و افلاطون شروع به ساختن و پرداختن نظریه بقای روح  بکنند ، به پایان رسیده بود . آیا نوشته های مقدس عبرانی ، بقای روح یا نَفس را آموزش میدهند ؟ دایره المعارف جوداییکا  ، چنین پاسخ میدهد : « صرفا در دوران بعد از کتاب مقدس بود که اعتقاد صریح و استوار به بقای نَفس ، شکل گرفت ... و بصورت یکی از سنگ های بنای عقاید یهودیت و مسیحیت در آمد. »

لطفا برای دنباله این مقاله به بخش 2 مراجعه کنید . با تشکر

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نگاهی دوباره به شخصیت مریم مجدلیه

پادشاهی خدا چیست ؟

ناصره ، شهری واقعی