آیا زندگی بعد از مرگ حقیقت دارد ؟ بخش 2
دنباله شماره پیشین
در همین دایره العمارف جوداییکا که در شماره قبلی نیز به آن
اشاره کردیم چنین میخوانیم : « شخص ، در دوران کتاب مقدس کل فرد محسوب میشد ، به
عبارتی شخص هم بصورت فیزیکی و هم روانی همان شخص است .بدین سبب فرق آشکاری میان
نَفس و جسم ( بدن) قائل نمیشدند . »
یهودیان باستان به رستاخیز مردگان اعتقاد داشتند و همانطور
که این دایره المعارف اشاره می کند : « باید بین این اعتقاد و عقیده به بقای نَفس
، فرق گذاشت . » معهذا چگونه ، این آموزش « بصورت یکی از سنگ بنای » یهودیت در آمد
؟ تاریخ پاسخگوی این پرسش است. در سال 332 قبل از میلاد اسکندر کبیر ، بخش عظیمی
از خاورمیانه را بسرعت تسخیر کرد . وقتی او پا به اورشلیم گذاشت ، یهودیان وی را
با آغوش باز پذیرفتند.
طبق بیانات فلاویوس یوسفوس تاریخدان یهودی قرن اول ،
یهودیان حتی نبوت درون کتاب دانیال نبی را به اسکندر نشان دادند که بیش از 200 سال
پیش از آن نوشته شده بود و پیروزی اسکندر را در نقش « پادشاه یونان » بوضوح توصیف
کرده بود. ( دانیال 8 : 5 تا 8 همچنین آیه 21 را بخوانید )
جانشینان اسکندر ، برنامه وی را در خصوص « هلنیسم » نمودن
مردم دنبال کردند و زبان ، فرهنگ و فلسفه یونانی را در کلیه نقاط آن امپراطوری
رواج دادند. آمیزش آن دو فرهنگ یونانی و یهودی اجتناب ناپذیر بود . ( هلنیسم بمعنی
یونانیگرایی و به
معنای گرایش یا گسترش فرهنگ
یونان باستان است . استخراج از ویکی پیدیا )
در
اوایل قرن سوم قبل از میلاد ، نخستین ترجمه از نوشته های عبرانی بزبان یونانی با
نام سپتواجینت ( سبعینی ) آغاز شد . بدین وسیله ، افراد بسیاری از میان ملل
غیریهودی با دین یهود آشنایی پیدا کرده ، برای آن ارج و احترام قائل شدند ؛ حتی عده
ای از ایشان به یهودیت روی آوردند . از سوی دیگر ، یهودیان خود را با افکار و
نظریات یونانی مطلع نموده و عده ای از ایشان فیلسوف شدند ؛ اتفاقی که یهودیان
نمونه آنرا هرگز بخود ندیده بودند. فیلو ، اهل اسکندریه که در قرن اول بعد از
میلاد می زیست یکی از همین فیسوفان یهودی بود .
فیلو
که افلاطون را می ستائید ، سعی کرد یهودیت را با عبارات فلسفه یونانی توضیح دهد .
کتاب آسمان و یک تاریخ شرح میدهد : « فیلو با ابداع ترکیب بی نظیری از
فلسفه افلاطونی و رسوم و معارف کتاب مقدس ، راه را برای متفکران مسیحی [ و یهودی ]
بعد از خود ، هموار ساخت. » حال عقیده فیلو در مورد وجود « شبح » مانندی که پس از
مرگ به زندگی خود ادامه میدهد چه بود ؟
این
کتاب ادامه میدهد : « به نظر او ، مرگ ، روح را بحالت اصلی خود یعنی وضعیت پیش از
تولد ، برمیگرداند . از آنجائیکه روح به جهان ارواح تعلق دارد ، زندگی در بدن
جسمانی فقط واقعه ای گذرا و اغلب همراه با بداقبالی می باشد . »
آیزیک
ایزرائلی طبیب معروف یهودی قرن دهم ، و موزس مندلسون فیلسوف یهودی آلمانی که در
قرن هجدهم می زیست ، از جمله متفکران یهودیی بودند که به بقای وجودی شبح مانند ،
اعتقاد داشتند . بنابراین اعتقاد به بقای روح یا نَفس بعلت تأثیر فلسفه یونانی
بدرون یهودیت راه یافت و این اعتقاد ، امروزه مورد قبول اکثر فرقه های یهودیت قرار
گرفته است . حال در مورد نفوذ این آموزش بدرون جهان مسیحیت چه میتوان گفت ؟
جهان
مسیحیت عقاید افلاطون را می پذیرد
شما
دوستان حتما میدانید که عیسی مسیح بنیانگذار مسیحیت حقیقی بود . یک محقق اسپانیانی
بنام میگل اونامونو ، در باره عیسی مسیح چنین می نویسد: « او به بقای روح
مطابق روشِ افلاطونی [ یونانی ] عقید نداشت بلکه بنا بر طریق یهودیت به رستاخیز
بدن جسمانی اعتقاد داشت ... گواه این امر را می توان در هر کتاب تفسیر صادقانه ای
مشاهده نمود. » این محقق قرن بیستم نتیجه گیری می کند : « بقای روح ... یک تعصب
فلسفی مشرکانه است . »
حال
باید دید که چگونه و چه وقت این « تعصب فلسفی مشرکانه » وارد دنیای مسیحیت شد؟
دایره المعارف جدید بریتانیکا ، چنین اشاره می کند : « از اواسط قرن دوم میلادی ،
آندسته از مسیحیانی که تا حدی فلسفه یونانی را تعلیم یافته بودند ، ضروری دانستند
که به منظور ارضای قدرت فکری خود ، عقیده خویش را با عبارات فلسفی یونانی بیان
نموده ، همچنین باعث گرایش مشرکان تحصیل کرده به این عقیده شوند . برای این دسته
افراد ، فلسفه افلاطون بهترین و مناسب ترین فلسفه بود. »
از
این رو در آن دوران ، دو تن از این فلاسفه موفق شدند تأثیر فراوانی بر روی تعالیم
جهان مسیحیت بگذارند . یکی از آنان اوریژن اهل اسکندریه ( حدود سالهای 185 – 254
بعد از میلاد ) و دیگری سنت اگوستن اهل هیپو ( سالهای 354 – 430 بعد از میلاد )
بود . دایره المعارف جدید کاتولیکی در باره این دو فیلسوف می نویسد : « فقط توسط
اوریژن در شرق و سنت اگوستن در غرب بود که نَفس ، بعنوان وجودی روحی مورد تصویب
قرار گرفت ، دقیقا بر خلاف کتاب مقدس که نَفس را وجودی جسمانی توصیف می کند. و از
بهر طبیعت این واژه ، به اعتقادی فلسفی شکل گرفت. »
اوریژن
و اگوستن ، بر چه اساسی ادعا نمودند که نَفس ، وجودی روحی است ؟ دایره المعارف
جدید کاتولیکی شرح میدهد که اوریژن یکی از شاگردان کلمنت اسکندرانی بود یعنی «
نخستین پدر روحانی که آشکارا روایت یونانی در خصوص روح را به عاریه گرفته بود. »
احتمالا اوریژن شدیدا تحت تأثیر نظرات افلاطون در مورد روح قرار گرفته بود . محقق
الهیات ، ورنر یِگِر ، در نقد الهیات هاروارد ، اظهار می کند : « اوریژن این قضیه بزرگ روح را
که از افلاطون اخذ کرده بود تماما در آموزش مسیحی گنجانید. »
عده
ای در جهان مسیحیت ، اگوستن را بزرگترین متفکر دوران باستان می دانند . اگوستن در
سن 33 سالگی ، پیش از آنکه به اصطلاح به مسیحیت روی آورد علاقه بسیاری به فلسفه
داشت و عقیده « افلاطون گرایی نو » را پذیرفته بود. افلاطون گرانی نو ، نوع جدیدی
از فلسفه افلاطون بود که در قرن سوم ، شخصی بنام « پلوتینوس » در روم آنرا توسعه
داده بود. اگوستن بعد از آنکه تغییر مذهب داد ، از لحاظ فکری فردی افلاطون گرایی
نو باقی ماند .
دایره المعارف جدید بریتانیکا ، در باره اگوستن
می نویسد : « ذهن او بوته آزمایشی بود که در آن ، دین عهد جدید کاملا با روایات
افلاطونی فلسفه یونانی ادغام شده بود. »
در
قرن سیزدهم ، تعالیم ارسطو در اروپا همواره عوام پسندانه تر میشد و دلیل آن نیز تا
حد زیادی این بود که آثار محققین عرب که مفصلا به نوشته های ارسطو پرداخته بودند،
به زبان لاتین در دسترس مردم قرار داشت .
ارسطو ، آموزش میداد که « روح چیزی
لاینفک از بدن بوده و نمیتواند پس از مرگ به موجودیت فردی خود ادامه دهد . و در
ضمن ، چنانچه چیزی جاودانی در انسان وجود داشته باشد ، شعوری است ناملموس و فاقد
شخصیت .»
چنین
نگرشی در مورد وجودی روحی ، با عقیده کلیسا راجع به روحی دارای شخصیت که قادر است
پس از مرگ به زندگی ادامه دهد ، هماهنگی نداشت . بنابراین ، محقق کاتولیکی بنام
توماس آکویناس که با نظریه ارسطو در مورد روح آشنا بود دخل و تصرف نمود و اظهار
داشت که میتوان برای بقای روح برهان آورده آنرا به اثبات رسانید . از این رو ،
اعتقاد کلیسا به بقای روح همچنان به قوت خود باقی ماند .
در
اوایل رنسانس طی قرون چهاردهم و پانزدهم ، علاقه مردم مجددا بسوی افلاطون جلب شد .
در ایتالیا خانواده معروف مدیچی ، به منظور مطالعه و ترویج فلسفه افلاطون ،
حتی یاری نمود آموزشگاهی در فلورانس دایر گردد . طی قرون شانزدهم و هفدهم ، علاقه
مردم به نظریه ارسطو کاهش یافت . همچنین ، رفرماسیون قرن شانزدهم تغییر و اصلاحی
در آموزش روح ایجاد نکرد. رفرماسیون های پروتستان در مقابل آموزش برزخ جبهه گرفتند
، با وجود این نظریه ، کیفر و پاداش ابدی را رد نکردند .
بنابراین
، در اکثر فرقه های جهان مسیحیت آموزش بقای روح کاملا رواج دارد. در واقع باید گفت
که مذهب برای اکثر مردم ما ، یعنی « فناناپذیری و بس »
فناناپذیری
و اسلام
آغاز
اسلام زمانی صورت گرفت که شخصی بنام « محمد » در حدود سن چهل سالگی به عنوان
پیامبر خوانده شد . عموما مسلمانان بر این عقیده هستند که در طول 23 سال ، تا زمان
وفاتش در سال 632 بعد از میلاد . اموری بر وی مکشوف شد. پیش از پیدایش اسلام ،
گفتیم نظریه افلاطون در باره روح در یهودیت و جهان مسیحیت رسوخ کرده بود .
مسلمانان
عقیده دارند که اعتقاد آنان ، « ختم مکاشفاتی است که بر عبرانیان و مسیحیان وفادار
باستان نازل شده است .» قرآن کتاب مذهبی
مسلمانان که بر محمد نازل شد ، به نوشته های مقدس عبرانی و یونانی استناد می کند .
معهذا آموزش این کتاب در خصوص نَفس و روح ، با تعالیم آن نوشته ها تفاوت دارد .
قرآن
آموزش میدهد که انسان دارای چیزی « شبح مانند » است که پس از مرگ بدن جسمانی به
زندگی ادامه میدهد . قرآن همچنین از قیامت مردگان ، روز داوری و سرنوشت نَفس یا
روح – زندگی در باغ بهشت آسمانی و یا کیفر اعمال در دوزخ آتشین – سخن می گوید .
مسلمانان
معتقدند که شخص متوفی به برزخ میرود، مکانی یا وضعیتی که انسانها بعد از مرگ و پیش
از داوری در آن بسر خواهند برد. ( سوره 23 : 99 و 100 قرآن مجید ) در آنجا ، شخص
در هوشیاری کامل بسر میبرد . و چنانچه شرارت ورزیده باشد ، آنچه را که « عذاب قبر
» نامیده میشود تجربه خواهد نمود و چنانچه مومن بوده باشد ، از سعادت برخوردار
خواهد شد. لهذا مومنین نیز بدلیل اندک گناهانی که در حیات خود مرتکب شده اند ،
باید تا حدی عذاب بکشند . در روز داوری ، اشخاص از آن « وضعیت میانی » در آمده و
هریک با سرنوشت ابدی خود مواجه خواهند شد .
ورود
نظریه بقای وجودی شبح مانند ، متعاقب مرگ بدرون یهودیت و جهان مسیحیت ، بدلیل
تأثیر فلسفه افلاطونی بود ولی در مورد اسلام چنین نبود بلکه از همان آغاز پیدایش
اسلام، این نظریه در آن یافت میشد . این موضوع بدان معنا نیست که محققین عرب از هر
گونه سعی در ترکیب و آمیزش تعالیم اسلام و فلسفه یونانی اجتناب ورزیده اند . در
واقع ، جهان عرب آن روزگار شدیدا تحت تأثیر آثار ارسطو قرار گرفته بود . همچنین ،
محققین عربِ سرشناسی همچون « ابن سینا و ابن رشد » نظریات ارسطو را تشریح نموده ،
بسط و گسترش دادند.
معهذا
، آنان در تلاش خود به منظور تطابق دادن عقاید یونانی در مورد روح وتعالیم اسلام
در مورد نَفس، نظریات متفاوتی را ارائه کردند. ( به دایره المعارف فارسی ، چاپ سال
1345 جلد اول ، صفحه 1110 رجوع شود . ) برای نمونه : ابن سینا اظهار کرد که پس از
مرگ ، شخصیتی روحی به زندگی خود ادامه میدهد . از سوی دیگر ، ابن رشد، بمخالفت با
این نظریه برخاست . لیکن مسلمانان علیرغم این نظریات ، همچنان به بقای روح عقیده
دارند.
بنابراین
، بصراحت میتوان گفت که یهودیت ، جهان مسیحیت و اسلام بقای وجودی روحی را آموزش
میدهند . پایان
نظرات
ارسال یک نظر